این شیر سنگی با قدمتی بیش از 400 سال بر مزار شهید محراب چگینی بوده که این گونه در بوته فراموشی گرفتار آمده این شیر سنگی اکنون بی هیچ مراقبتی در قلعه دزک د ر گوشه ای به حال خود رها شده است
ای شیر، ای نشسته تو غمگین و سوکوار
ای سنگ سرد سخت
تا کی سوار پیکر تو کودکان کوی
یکبار نیز نعره بکش
غرشی برآر
***
تا دیده ام تو را
خاموش بوده ای
در ذهن همگان
بیگانه بوده ای و فراموش بوده ای
***
در تو چرا صلابت جنگل نمانده است ؟
در تو کنون مهابت از یاد رفته است
در تو شکوه و شوکت بر باد رفته است
***
باور کنم هنوز
کز چشم وحش جنگل
هر غرش تو باز ره خواب می زند ؟
باور کنم هنوز
از ترس خشم تو
شبها پلنگ از سر کهسار دور دست،
دست طلب به دامن مهتاب می زند ؟
***
از آسمان سربی
یکریز و تند ریزش باران است
از چشم شیر سنگی خونابه سرشک روان است
***
ای شیر سنگی، ای تو چنین واژگونه بخت
ای سنگ سرد سخت
همدرد تو منم
من نیز در مصیبت تو
گریه می کنم .
------------------------------------
منابع: